بهداد بردبار
محمد جعفری، روزنامهنگار و محقق تاریخ معاصر ایران، از یکسو بهعلت حاکمیت ولایت مطلقهی فقیه و قانون اساسی منبعث از آن و از سوی دیگر بهدلیل نتیجهی هشت سال دولت اصلاحات با در اختیار داشتن دولت و مجلس که نتیجهاش رسیدن به رئیسجمهور «تدارکاتچی» بود، معتقد است که چنین سیستمی اصلاحبشو نیست و از اصلاحطلبی، نتیجهای حاصل ملت ایران نمیشود.
او به مدت بیش از پنج سال، بهدلیل داشتن مسئولیت روزنامهی انقلاب اسلامی و ارتباط و همکاری با رییسجمهور وقت ایران، ابوالحسن بنیصدر زندانی بود. پس از آزادی تا به امروز، کتابها و مقالات متعددی نگاشته است. موضوع تحقیق کتابهای او دربارهی چگونگی به انحراف کشیده شدن اهداف انقلاب در آزادی، استقلال و حکومت جمهوری اسلامی و مردمی است.
جعفری معتقد است آقای خمینی در پاریس قول برقراری آزادیها را به ملت ایران داده بود و سرانجام با دست او، کشور به دیکتاتوری و استبداد ولایت فقیه کشیده شد.
در این گفتوگو رابطهی خوانش صحیح تاریخ انفلاب و رابطهی آن با مسائل امروز را پی میگیرم.
شما در مقالهی اخیر خودتان در مورد اعدامهای اخیر، اشاره میکنید که «برای مبارزان آزادی وطن، واجبترین کارها این است که اول زمینههای تاریخی این اعدامها که کار را به اینجا رسانده است، تجزیه و تحلیل کنند. بدون این درک و تعقیب نتایج آن نمیشود مانع قتلهای سیاسی جدید شد.» دلیل تأکید شما بر یافتن ریشههای خشونت نظام حاکم چیست؟
در اینکه هیچ آیندهای بدون گذشته و حال متصور نیست، گمان نمیکنم کسی را شک و شبههای باشد. بنابراین برای رسیدن به آیندهای بهتر و مطمئنتر، باید از تجربههای مثبت و منفی گذشته درس آموخت. اگر این نکتهی بدیهی قابل قبول است که هست، پس بر ما و جامعهی ماست که کوشش کند تاریخ گذشتهی خود را تا جای ممکن صاف و زلال بشناسد تا بتواند از آن تجربه بیاموزد و دوباره از چاله در نیامده به چاه در نغلتد.
حال اگر هدف ما این است که ملت ما از آزادی، حقوقمداری و داشتن اختیار سرنوشت خود یعنی حکومتی مردمسالار برخوردار شود که بتواند از آزادی و حقوق همهی آحاد کشور بدون در نظر گرفتن دین و نژاد و یا ... دفاع کند و همه از آزادی و حقوق ذاتی و خدادادی خویش برخوردار باشند، بدون شناسایی درست گذشته غیرممکن است. زیرا که زمان به مثابه رودی پیوسته است و آیندهی آن در گذشته است که شکل میگیرد.
وقتی برای ما و جامعهی ما روشن نباشد که اصولاً چرا و به چه هدفی اینهمه کشت و کشتار در کشور ما، در طول سیسال گذشته صورت گرفته و می گیرد اولاً جامعه به شعور و احساس جمعی نمیرسد که کشتن به دست هرکسی که صورت بگیرد جنایت است و کلید حل مسائل کشور کشتن نیست، بلکه در نتیجهی ناروشن بودن تجربهی گذشته، آنها که عامل و یا آمر کشتنها بودهاند و یا کسانی که آن را توجیه و یا حتی برای آن کف زدهاند، فکر میکنند که نه تنها میتوانند خود به نفس جنایت کشتن پی نمیبرند، اما وقتی معلوم شد که چه کسانی دست به این قبیل جنایات زدهاند، هم جامعه و هم خود افرادی که آمر و یا عامل بودهاند متوجه میشوند بالاخره در کشور حساب و کتابی در کار هست و هرکسی باید پاسخگوی اعمال خود باشد.
در نتیجه در آینده کمتر برای اهداف شخصی و یا گروهی خود، به فکر جنایت و چپاول و غارت اموال مردم میافتند. هیچ یادمان نرود که یکی از اصلیترین عللی که هیتلر جرئت کرد که دست به کشتار یهودی ها و کولیها و اسلاوها بزند این بود که دیده بود دنیا در برابر قتل عام ارامنه بهوسیلهی ترکیهی جدید سکوت کرد و آن را به فراموشی سپرد. بنابراین فکر کرده بود که در برابر این قتل عام هم، دنیا چنین روشی را در پیش خواهد گرفت. اگر غیر از این باشد اصلاً فلسفهی وجودی تمام دستگاههای دادگستری و حسابرسی در تمام دنیا معنی خود را از دست میدهند .
ضرر دیگر روشن نشدن گذشته این است، همانطور که قبلاً متذکر شدم، کسانی که با دست آنها استبداد ولایت مطلقهی فقیه بر کشور حاکم شده است و دین و دنیای مردم را به تباهی کشانده است و یا کسانی که در گذشته دست به جنایت زده و یا آمر و عامل قتل و جنایت بودهاند بازهم طلبکارتر شده و در لباس دموکراسی و یا آزادیخواهی بر گردهی مردم سوار خواهند شد و در کشور ما از این نوع تجربه کم نداریم.
در اینجا یک نکتهی سخت در خور و با اهمیت وجود دارد و آن این که روشن شدن مسائل در سیسال گذشته نبایستی بهمعنای گرفتن انتقام باشد و یا این که حاکمان بعدی بگویند چون قبلیها اینهمه کشتهاند ما هم باید مقابله به مثل بکنیم. چنین طرز تفکری کار را به دور تسلسل میرساند و در جامعهی رشدیابنده و دموکراتمنش حرفی باطل است. صرف روشن شدن گذشته، به جامعه و آیندگان، آرامش و اطمینان به صلح و صفا و همزیستی مسالمتآمیز در کنار هم در محدودهی سیاسی- جغرافیایی کشور میدهد. حتی به کسانی که بهدلایل مختلف فکری، ناآگاهی، اغفال و یا حتی منافع شخص و گروهی دست به اعمال نادرست زدهاند و هنوز هم میزنند وقتی مشاهده میکنند که جامعه بهدنبال انتقام نیست و بخشنده است، زودتر اشتباهات خود را میپذیرند و به آغوش جامعه بازمیگردند.
بهنظر من اعتراف به اشتباهات گذشته برای جامعه و کشور کافی است. متأسفانه در کشور ما انتقاد از اعمال و کردار خود ضعف تلقی میشود. در صورتی که لازم است ما در بهبود بخشيدن به انتقاد از خود تمركز بيشترى داشته باشيم و سخاوتمندانه و آشكارا به اشتباهات خود در برابر مردم اقرار و اعتراف بكنيم.
به لحاظ تئوری اما، مهمترین ریشهی اعدامها استقرار استبداد ولایت مطلقهی فقیه است زیرا اسلام و دین را بیانگر قدرت ساختهاند و نه بیان آزادی. چون دین امر مقدسی است وقتی بیانگر قدرت شد، بایستی در حفظ این قدرت مقدس بههر قیمتی بایستد. این بدون کشت و کشتار و اعدامهای مداوم غیرممکن است. پس به ناچار دین باید بیان آزادی باشد تا از قدرت برکنار بماند.
بعضی معتقدند مسلح بودن و خشونت گروههای اپوزیسیون مانند مجاهدین خلق، حزب کومله و دمکرات در کردستان، و افراطیگری، خشونتطلبی و تجزیهطلبی بود که راه را بر افراططلبان و طرفداران قاطعیت و خشونت باز کرد. اینها بودند که باعث سقوط دولت موقت شدند. شما چه پاسخی دارید؟
اولاً این مسئله باید روشن شود که بار گناه هركسى به گردن خود او است. حتماً میدانید که یکی از مهمترین ارزشهای دین و حفظ و صیانت از آن، «وفای به عهد» است. آقای خمینی در پاریس به ملت ایران در برابر انظار جهانیان عهد بست و قول و قرار گذاشت ولی در ایران بعد از رسیدن به قدرت و تثبیت رهبریاش، عکس تمام آن عهدها را مرتکب شد. به ضرس قاطع میشود گفت که حتی به یکی از وعدهها و قول و قرارهایش عمل نکرد.
برای این که روشن شود وفای بهعهد چقدر اهمیت دارد و تا کجا باید بر سر آن ایستادگی کرد، از امام علی نمونه میآورم:
امام علی، عهد و پیمان را با هرکس و با هر نوع تفکر و اندیشه و دین و مذهبی که بسته شود، حق خداوند و از حقوق عام بشر دانسته و شکستن عهد و پیمان را تحت هر نوع بهانه و حیلهای ضد حقوق مردم و خداوند معرفی میکند و بر آن است که مردم باید تا پای جان خود از آن مراقبت و محافظت کنند. (از فرمان امام به مالک اشتر)
آقای خمینی که شخصیتی روحانى، پير، عارف، نايب امام زمان و مرجع تقليد است و در جاى خدا و رسول ظاهراً تكيه زده است و مسئوليت هدايت مردم را بهدرستى و راستى و صداقت بهعهده گرفته، حال كه به قدرت رسیده، نادرستى و سياستبازى را بر كرسى حق و حقيقت نشانده است. اين خود گناهى بس بزرگ در نزد جامعه و درگاه خداوند متعال است.
در جاىجاى قرآن آمده است كه هر قوم و ملت و شخصى مورد آزمايش پروردگار قرار مىگيرد. همه مورد آزمايش قرار مىگيرند حتى پيامبران و اولياءالله. هيچكس بدون آزمايش رها نخواهد شد. موضوع امتحان و آزمايش هر قوم و گروه و شخصی آن چيزى است كه آنها خود را صاحب، امين و دلباخته نسبت به آن معرفى مىكنند و مىپندارند كه خود بهترين امين، حافظ و نگهدارندهی حقوق و پيمانهاى الهى در مورد آن هستند.
روحانيت و علماى حاكم شيعه در ايران نيز گوى سبقت را در ابعاد مختلف آن، از پيشينيان خود ربودند. اين انقلاب و جمهورى اسلامى امتحان الهى هم براى مردم و هم براى آقاى خمينى، روحانيت و سردمداران حكومت بود. براى مردم آزمايشی بود كه بهخود بيايند. مىبايست مردم چشم خود را باز مىكردند و به پيام عام الهى توجه و علماى خود را امتحان مىكردند و چشم و گوش بسته تابع بىارادهی آنها نمىشدند.
براى آقاى خمينى، روحانيت شيعه و سردمداران حكومت آزمايش بوده و هست كه كساني كه خود را صاحب منبر و محراب حضرت رسول و على (ع) تصور مىكردند، وعدهی حكومت عدل اسلامى و جامعهی امام زمانى به مردم مىدادند، همهی حاكمان را در طول تاريخ غاصب و ناحق مىشمردند و خود را صاحب اصلى حكومت و اصلحترين گروهى كه لايق ادارهی امور مردم است مىپنداشتند، وقتى به مسند حكومت تكيه زدند، براى استقرار ديكتاتورى مطلق و حفظ حكومت هر عملی را جایز شمردند و برای اعمال ضد انسانی، بشری، دینی و اسلامی توجیه دینی تراشیدند.
در اين آزمايش الهى، آقاى خمينى و روحانيت شيعه، چنان شكستى خوردند و از جلسهی امتحان مردود بهدرآمدند كه در تاريخ چنين چيزى و با ابعاد به اين گستردگى سابقه نداشته و يا كم سابقه بوده است. زعماى قوم و مردم هم كه بدون توجه به پيام رساى قرآن شكل گرا شدند و بدون آزمايش كردن محتواى شكل و تجربه گرفتن از گذشته، واله و شيداى نام مرجع تقليد، عارف و پير، نايب امام زمان و... شدند. در واقع دچار چنين مصيبتى خودساخته شدند. از حضرت على (ع) است:
«اعتماد به هركس پيش از آزمايش او زبونى و ناتوانى است.»
بعد از ذکر این مقدمه، بنابراین اگر حتی بهزعم بعضیها بهقول شما بپذیریم که «معتقدند مسلح بودن و خشونت گروههای اپوزیسیون مانند مجاهدین خلق، حزب کومله و دمکرات در کردستان و افراطیگری و خشونتطلبی و تجزیهطلبی بود که راه را بر افراططلبان و طرفداران قاطعیت و خشونت باز کرد»، از بار گناه اعدامهای فلهای و بی حساب و کتابی که بهفرمان آقای خمینی در قید حیات ایشان اتفاق افتاده است، نمی کاهد و او را از گناه و فرمان قتل مبری نمیکند.
از این که بگذریم، مرحوم مهندس بازرگان در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» که چاپ سوم آن در سال 63 به طبع رسیده است، پنج دسته از کسانی که چوب لای چرخ دولت موقت گذاشتهاند را خود معرفی کرده است:
صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، بعضی محافل روحانی مؤثر (یعنی روحانیون شورای انقلاب)، بعضی محافل حزبی مؤثر (حزب جمهوری اسلامی)، آقای خمینی و چپهای افراطی و مجاهدین.
بهنظر من گرچه مرحوم مهنس بازرگان چپهای افراطی و مجاهدین را جزو کسانی میشمرد که چوب لای چرخ دولت موقت گذاشتهاند و این در جای خود صحیح است، اما تضیف دولت موقت به دو عامل مهم اصلی اساسی زیر که کمتر بدان پرداخته شده است بستگی دارد:
الف- آقای خمینی و روحانیت حاکم قدرتطلب و انحصارگر به سردستگی حزب جمهوری اسلامی و روحانیون شورای انقلاب.
باور دارم که نه مشکل ما بی دینی مردم است و نه دینداری مردم در هر دو این افراط و تفریط ها حکمی به مردم دیکته شده چه جمهوری اسلامی با زور تو سری لچک بر سر زنان کند چه آرامش دوستدار فیلسوف حکم کند که مشکل ما دینداری ما است. این وبلاگ را برای پابرهنه ها می نویسم برای به حاشیه رانده شده ها کارگران بی مزد و جوانان تحصیلکرده بی شغل.موضوعات مورد نظرم دفاع از حقوق اقلیتهای قومی محروم از حقوق اساسی و مدنی است و پایتخت نشینهای مستاصل از ظلم و جوراست
۱۳۸۹ خرداد ۴, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر