مطلبی که ویراستاری کردم
http://zamaaneh.com/analysis/2010/11/post_1612.html
راه سبز
باور دارم که نه مشکل ما بی دینی مردم است و نه دینداری مردم در هر دو این افراط و تفریط ها حکمی به مردم دیکته شده چه جمهوری اسلامی با زور تو سری لچک بر سر زنان کند چه آرامش دوستدار فیلسوف حکم کند که مشکل ما دینداری ما است. این وبلاگ را برای پابرهنه ها می نویسم برای به حاشیه رانده شده ها کارگران بی مزد و جوانان تحصیلکرده بی شغل.موضوعات مورد نظرم دفاع از حقوق اقلیتهای قومی محروم از حقوق اساسی و مدنی است و پایتخت نشینهای مستاصل از ظلم و جوراست
۱۳۸۹ آبان ۱۸, سهشنبه
۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه
حکم اعدام حبیبالله گلپریپور تایید شد
بهداد بردبار
احسان شفقت
در روزهای گذشته حکم اعدام حبیبالله گلپریپور، جوان بیست و هفت سالهی سنندجی از سوی دیوان عالی کشور تایید شد.
گلپریپور در تاریخ دوم اردیبهشت ماه ۱۳۸۹ به اتهام محاربه از طریق فعالیت تبلیغی و عضویت در یک حزب مخالف نظام به استناد مادهی ۱۸۶ و ۱۹۰ قانون مجازات اسلامی از سوی دادگاه انقلاب مهاباد به اعدام محکوم و در شهریورماه این حکم توسط دیوان عالی کشور تایید شد.
او از یک سال قبل در بازداشت است و هم اکنون در زندان مهاباد به سر میبرد. خانوادهی او به نجات فرزندشان امیدوار هستند و از انتشار اخبار نادرست دربارهی او گلایه میکنند.
به گزارش وب سایت کمپین بینالمللی برای حقوق بشر در ایران نوزده زندانی سیاسی کرد در خطر اعدام قرار دارند. پیشتر این سازمان نگرانی خود را از افزایش صدور احکام اعدام برای فعالان سیاسی کرد اظهار کرده بود.
احسان شفقت
در روزهای گذشته حکم اعدام حبیبالله گلپریپور، جوان بیست و هفت سالهی سنندجی از سوی دیوان عالی کشور تایید شد.
گلپریپور در تاریخ دوم اردیبهشت ماه ۱۳۸۹ به اتهام محاربه از طریق فعالیت تبلیغی و عضویت در یک حزب مخالف نظام به استناد مادهی ۱۸۶ و ۱۹۰ قانون مجازات اسلامی از سوی دادگاه انقلاب مهاباد به اعدام محکوم و در شهریورماه این حکم توسط دیوان عالی کشور تایید شد.
او از یک سال قبل در بازداشت است و هم اکنون در زندان مهاباد به سر میبرد. خانوادهی او به نجات فرزندشان امیدوار هستند و از انتشار اخبار نادرست دربارهی او گلایه میکنند.
به گزارش وب سایت کمپین بینالمللی برای حقوق بشر در ایران نوزده زندانی سیاسی کرد در خطر اعدام قرار دارند. پیشتر این سازمان نگرانی خود را از افزایش صدور احکام اعدام برای فعالان سیاسی کرد اظهار کرده بود.
The 1980 Qarna Massacre
On September 2, 1980, the village of Qarna witnessed a massacre committed by Revolutionary Guards. Behdad Bordbar, an Iranian Kurd living in exile in Scandinavia, asked some of his fellow-Kurdish refugees about their recollections of this now little-remembered act. The translation is taken from Radio Zamaneh, http://zamaaneh.com/humanrights/2010/09/post_703.html. A video of one of his interviewees speaking in Kurdish is posted here.
۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه
گفتوگو با یک شاهد عینی
کشتار در قارنا/ بهداد بردبار
«تا چند روز در جستوجوی جنازهها بودیم. جنازهها را از روستا خارج کرده بودند و به درههای اطراف انداخته بودند. کشتهها را به بیابانها انتقال دادند که وانمود کنند در جنگ و گریز کشته شدهاند. صورتها قابل تشخیص نبودند. هویت قربانیان را از روی لباسهای آنها تشخیص دادیم. وقتی دست یا قسمتی از بدنها را میکشیدیم تا حمل کنیم از بدن جدا میشدند. اهالی روستا وحشتزده بودند و تا چندماه در بهت به سر میبردند.» اینها گوشهای از گفتههای سلطان خسروی و عمر کریمی، دو تن از اهالی روستای قارنا است. قارنا روستایی کردنشین از توابع شهرستان نقده در استان آذربایجان غربی است که در هفت کیلومتری جنوب غربی نقده واقع شده است.
این روستا در تاریخ یازدهم شهریور ماه سال ۱۳۵۸شمسی، در کشاکش جنگ کردستان مورد حملهی عوامل مسلح غلامرضا حسنی، امام جمعهی ارومیه قرار گرفت که در جریان آن ۴۲ نفر زن، مرد، کودک، نوجوان و پیر از اهالی روستا کشته شدند. این فاجعه در فضای ملتهب پس از انقلاب اتفاق افتاد. در آن زمان گروههای مسلح کرد با نیروهای دولتی درگیر بودند، اما تا جایی که کسب اطلاع شد و شاهدان عینی توضیح دادند، اهالی روستای قارنا غیر مسلح بودند و قربانیان در احزاب مخالف عضویت نداشتهاند.
سیو یکسال از فاجعهی قتل عام و کوچ اجباری روستاییان کرد میگذرد و تا به امروز این داستانها تنها سینه به سینه روایت شده و معدود شواهد و مستندات این جنایات در حال از بین رفتن است.
در تلاش برای زنده کردن یاد قربانیان این جنایات با دو تن از شاهدان عینی به گفتوگو نشستهام تا شهادت آنها را ثبت کنم.
از عمر کریمی میپرسم که در آن زمان چند سال داشته است؟
من اهل دهاتم. دهاتیها شناسنامههای درستی ندارند و من در آن زمان از خدمت سربازی برگشته بودم و احتمالاً بیست و سه سال داشتم.
جمعیت روستای قارنا در آن زمان چقدر بود؟
جمعیت روستا را نمیتوانم بگویم، ما هشتاد خانوار بودیم. معیار شمارش ما تعداد خانوار بود.
پیشزمینهی حمله به روستا چه بود؟ به چه علت به روستای شما حمله شد؟
در آن زمان احزاب کرد در منطقه فعالیت داشتند و تنشهای قومی وجود داشت. مثلاً اعضای کمیتههای محل ترک بودند و با کردها اختلاف داشتند، اما اهالی روستای ما در درگیریها نقشی نداشتند. من آن روز با برادرم و یکی از اقوام رفته بودیم تا علوفه حمل کنیم. در کنار جاده میرفتیم که خسرو پهلوان را که با ماشین جیپ به سرعت از کنار ما رد میشد، دیدیم. او به طرف نقده میرفت. خسرو پهلوان قبل از انقلاب دورهگرد (معرکهگیر) بود و به اجرای نمایش و پاره کردن زنجیر میپرداخت. او بعد از انقلاب پاسدار شده بود. من با دیدن او حدس زدم که اتفاقی افتاده است. آن روز کمپرسور تراکتور خراب شده بود و کار ما خیلی طول کشید. ما به ده برنگشتیم تا این که دیدیم نیروهای پاسدار و بسیجی با خودروهای خود به همراه خسرو پهلوان به طرف آبادی ما حرکت کردند. از دور صدای شلیک تیر میآمد. حاجی شریف که اهل آبادی ما بود به من رسید و گفت عمر فکر کنم این ماشینها رفتند تا ده ما را ویران کنند. من به او گفتم حاجی هرکسی که تفنگ دارد باید از خودش دفاع کند.
پس مردم ده قارنا مسلح بودند؟
نه. شاید چهار یا پنج خانوار تفنگ داشتند. در کردستان آن روزگار معدود کسانی برای محافظت از خود اسلحه شخصی داشتند. ما مسلح نبودیم. در حال جنگ با کسی نبودیم. پیش از آن هم بارها پاسدارها به آبادی ما آمده بودند. به اهالی ده فحش میدادند و بیحرمتی میکردند ولی مردم از آنها نمیترسیدند. ما فکر نمیکردیم چنین اتفاقی بیافتد. ما چهار روز پیش از این اتفاق از مسئول کمیتهی نقده کاغذی گرفته بودیم. این کاغذ اماننامهای بود که در آن نوشته شده بود ما اجازهی تردد به شهر داریم و همچنین نوشته بود مشکلی برای ده ما پیش نخواهد آمد.
محتوای این کاغذ چه بود؟
نمی دانم محتوای نامه چه بود. نامه را به کدخدا و اعضای شورای ده که ریش سفیدهای روستا بودند داده بودند. مردم هم به این نامه دلخوش بودند. ما فکر نمیکردیم کسی به ما تعرض کند.
چه زمانی به روستا بازگشتید؟
ظهر برادرم گفت که به سمت روستا برگردیم. از دور تنها صدای شلیک تیربار میآمد.
مهاجمان چطور عمل کرده بودند؟
وقتی مهاجمان به قارنا میآیند روحانی ده ملامحمود، قرآن به دست میرود و میگوید والله ما مسلح نیستیم و در درگیریها و حمله به پاسگاه دو آب نقشی نداشتیم. به ما امان بدهید. ما هم مسلمانیم. ظاهراً دو بار او را رها میکنند ولی در آخر سر او را میبرند. بعد که دنبال جنازهها میگشتیم تمام اجساد را یافتیم به جز سر ملامحمود را. مردم میگفتند سر او را به شهر بردهاند.
در داخل روستا مردم از ترس در خانهها مخفی شده بودند. مهاجمان در میزدند و میگفتند مردها بیایند تا مسئول کمیته در قهوهخانه با آنها صحبت کند. چند نفر را در پشت قهوهخانه کشته بودند و اجساد را داخل یک کانال آب انداخته بودند. افراد را از خانههایشان دور کرده و بعد کشته بودند. تنها در یک مزرعه اعضای یک خانواده را در محل کشته و جنازهها را در محل رها کرده بودند. در جایی نه نفر از چوپانها و اهالی روستا را که مشغول کار بودند کشته بودند. در کنار آنها دو کودک یکی پنجساله و یکی دوازدهساله را نیز زخمی کرده و رها کرده بودند.
من در راه یکی از اهالی روستا را دیدم. کودکی پنجساله را همراه داشت که زخمی شده بود. او از من خواست تا بچه را پیش پدرش ببرم. بعد از آن ما به خانهی پدر زن برادرم رفتیم. قریب به پنجاه نفر در خانه نشسته بودند و همه وحشتزده و گریه و شیون میکردند.
پس نیروهای مهاجم در محل باقی نماندند؟
نه، وقتی کار خود را کردند محل را ترک کردند. چند ساعتی در محل بودند شاید چهار ساعت. بعد ما شروع به جستوجو برای یافتن کشتهها کردیم. در پشت خانهی ما سه برادر را شهید کرده بودند. کاک رحمان خسروی، کاک ابوبکر خسروی و کاک عبدالله، هر سه ازدواج کرده و صاحب زن و بچه بودند. چند نفری که کشته شدن آنان را دیده بودند خیلی وحشتزده شده و در یک باغ که پر از درخت بود مخفی شده بودند.
کسی نمیدانست چند نفر کشته شده است و چه کسی توانسته فرار کند. اول کسی را که شهید کرده بودند عمو رحمان نام داشت. وقتی جسد رحمان را یافتیم در دستش گیاه بود. معلوم بود که در حال کار بوده است. بعد از کاک رحمان، دو چوپان با نامهای ابراهیم رسولی و جعفر احمدپور که چوپان آبادی بودند را کشته بودند. به علاوه به احشام و حیوانات آنها هم رحم نکرده بودند؛ به سگها و گوسفند و الاغ و هر چه سر راهشان قرار گرفته بود، شلیک کرده بودند.
بعد عدهای که در یک مزرعه در حال پاک کردن نخود بودند. وقتی صدای تیراندازی را میشنوند، فکر میکنند که درگیری مسلحانه شده و لابد داخل ده امن خواهد بود. این عده در راه بازگشت به روستا، به کمین مهاجمان میافتند. کودکی به نام حمزه زخمی شده بود. این کودک باوجود اینکه زخمی بود به طرف روستا حرکت میکند. سید فتاح بچه را میبیند و میخواهد او را پیش پدرش ببرد. مادر بچه که در کوچه او را غرق در خون میبیند شروع می کند به شیون که پاسدارها می رسند و او را نیز بهقتل میرسانند. شوهر او نیز که میبیند زنش را شهید کردهاند از خانه بیرون میآید. بهمحض خروج از خانه او را هم شهید میکنند. پسر چهارده سالهی این خانواده را هم شهید میکنند. سید فتاح که بچهی زخمی را با خود به خانه برده بود نیز در همان محل شهید میکنند.
آیا در آن روز کسی عکسی گرفت تا از جنایات صورت گرفته مدرکی باقی بماند؟
در ده کسی دوربین نداشت. ما خیلی وحشتزده بودیم و کسی به این فکر نبود. من خیلی پرس و جو کردم. مردم هنوز هم میترسند تا در این مورد صحبت کنند، اما ظاهرا در روزهای بعد چند نفر که از شهر آمده بودند عکس هم گرفتند.
چند نفر از شما خواستهاند تا در این مورد مصاحبه کنید؟
والله شما اول نفری هستی که سراغ من آمدهاید. من و کاک سلطان که ساکن سوئد است و شما با او صحبت کردهاید و یک کس دیگری که در نروژ ساکن است که در آن زمان ده ساله بود، تنها شاهدان این ماجراییم. رسانههای مرتبط با احزاب کردستان چند گزارش در این مورد ساختهاند ولی اطلاعات آنها تاحدی مغشوش است. این داستان دارد فراموش میشود و کسی در این مورد کاری نکرده است. کتابی نیز در این مورد ظاهراً منتشر شده، اما این کتاب هم کمیاب است. منظورتان کتاب آقای بهزاد خوشحالی است؟ من آن را مطالعه کردهام. بیشتر جمع آوری مطالب روزنامههای وقت است. روزنامههای اطلاعات و کیهان در این مورد مقالاتی را منتشر کرده بودند.
بله ولی مشکل اینجا است که تنها از دو روستای قارنا و قلاتان نام میبرند؛ در حالی که من اهل آن منطقه هستم و میتوانم شهادت بدهم که به چند آبادی دیگر هم حمله شده است، اما اینها در جایی نوشته نشده و ثبت نیست. معدود اسناد و اطلاعات ما هم دارد از بین میرود. من شنیدهام که در روستای «سرو کانی» مردم را در مسجد جمع میکنند و در همان محل هجده نفر را میکشند. در روستای «چغل مصطفی»، چهل و هشت تن را کشتند و جنازهها را به آب انداختند. وقتی آب رودخانه در پاییندست، کم شده بود مردم جنازههای تیرخورده را یافتند. در روستاهای «ویلان چرخ» و «کاریزه شکاکان»، نیروهای دولتی چندین نفر را کشتند. در روستای محمدشاه پاسدارها شکم زن حاملهای را پاره کردند و بچه را در آوردند.
زمینهای کشاورزی روستای «کانی مام سیده» را به آتش کشیدند. مردم بیدفاع و احشامشان را با تیر زده و به قتل رساندند. آبادیهای زیادی قربانی از این دست جنایتها شدند که در مناطق کوهستانی بوده و به دلیل دور افتاده بودن هیچگاه اخبارشان منتشر نشد. به مردم ظلم شد و روستاییهای بی دفاع نتوانستند از خود دفاع کنند. البته که در آن زمان جنگ بود. احزاب کرد هم به ترکها ظلم کردند. کومله و دمکرات هم میجنگیدند، ولی اینها که میگویم کشاورز بودند؛ چوپان بودند. اهل سیاست نبودند و سرشان به کار خودشان بود.
«تا چند روز در جستوجوی جنازهها بودیم. جنازهها را از روستا خارج کرده بودند و به درههای اطراف انداخته بودند. کشتهها را به بیابانها انتقال دادند که وانمود کنند در جنگ و گریز کشته شدهاند. صورتها قابل تشخیص نبودند. هویت قربانیان را از روی لباسهای آنها تشخیص دادیم. وقتی دست یا قسمتی از بدنها را میکشیدیم تا حمل کنیم از بدن جدا میشدند. اهالی روستا وحشتزده بودند و تا چندماه در بهت به سر میبردند.» اینها گوشهای از گفتههای سلطان خسروی و عمر کریمی، دو تن از اهالی روستای قارنا است. قارنا روستایی کردنشین از توابع شهرستان نقده در استان آذربایجان غربی است که در هفت کیلومتری جنوب غربی نقده واقع شده است.
این روستا در تاریخ یازدهم شهریور ماه سال ۱۳۵۸شمسی، در کشاکش جنگ کردستان مورد حملهی عوامل مسلح غلامرضا حسنی، امام جمعهی ارومیه قرار گرفت که در جریان آن ۴۲ نفر زن، مرد، کودک، نوجوان و پیر از اهالی روستا کشته شدند. این فاجعه در فضای ملتهب پس از انقلاب اتفاق افتاد. در آن زمان گروههای مسلح کرد با نیروهای دولتی درگیر بودند، اما تا جایی که کسب اطلاع شد و شاهدان عینی توضیح دادند، اهالی روستای قارنا غیر مسلح بودند و قربانیان در احزاب مخالف عضویت نداشتهاند.
سیو یکسال از فاجعهی قتل عام و کوچ اجباری روستاییان کرد میگذرد و تا به امروز این داستانها تنها سینه به سینه روایت شده و معدود شواهد و مستندات این جنایات در حال از بین رفتن است.
در تلاش برای زنده کردن یاد قربانیان این جنایات با دو تن از شاهدان عینی به گفتوگو نشستهام تا شهادت آنها را ثبت کنم.
از عمر کریمی میپرسم که در آن زمان چند سال داشته است؟
من اهل دهاتم. دهاتیها شناسنامههای درستی ندارند و من در آن زمان از خدمت سربازی برگشته بودم و احتمالاً بیست و سه سال داشتم.
جمعیت روستای قارنا در آن زمان چقدر بود؟
جمعیت روستا را نمیتوانم بگویم، ما هشتاد خانوار بودیم. معیار شمارش ما تعداد خانوار بود.
پیشزمینهی حمله به روستا چه بود؟ به چه علت به روستای شما حمله شد؟
در آن زمان احزاب کرد در منطقه فعالیت داشتند و تنشهای قومی وجود داشت. مثلاً اعضای کمیتههای محل ترک بودند و با کردها اختلاف داشتند، اما اهالی روستای ما در درگیریها نقشی نداشتند. من آن روز با برادرم و یکی از اقوام رفته بودیم تا علوفه حمل کنیم. در کنار جاده میرفتیم که خسرو پهلوان را که با ماشین جیپ به سرعت از کنار ما رد میشد، دیدیم. او به طرف نقده میرفت. خسرو پهلوان قبل از انقلاب دورهگرد (معرکهگیر) بود و به اجرای نمایش و پاره کردن زنجیر میپرداخت. او بعد از انقلاب پاسدار شده بود. من با دیدن او حدس زدم که اتفاقی افتاده است. آن روز کمپرسور تراکتور خراب شده بود و کار ما خیلی طول کشید. ما به ده برنگشتیم تا این که دیدیم نیروهای پاسدار و بسیجی با خودروهای خود به همراه خسرو پهلوان به طرف آبادی ما حرکت کردند. از دور صدای شلیک تیر میآمد. حاجی شریف که اهل آبادی ما بود به من رسید و گفت عمر فکر کنم این ماشینها رفتند تا ده ما را ویران کنند. من به او گفتم حاجی هرکسی که تفنگ دارد باید از خودش دفاع کند.
پس مردم ده قارنا مسلح بودند؟
نه. شاید چهار یا پنج خانوار تفنگ داشتند. در کردستان آن روزگار معدود کسانی برای محافظت از خود اسلحه شخصی داشتند. ما مسلح نبودیم. در حال جنگ با کسی نبودیم. پیش از آن هم بارها پاسدارها به آبادی ما آمده بودند. به اهالی ده فحش میدادند و بیحرمتی میکردند ولی مردم از آنها نمیترسیدند. ما فکر نمیکردیم چنین اتفاقی بیافتد. ما چهار روز پیش از این اتفاق از مسئول کمیتهی نقده کاغذی گرفته بودیم. این کاغذ اماننامهای بود که در آن نوشته شده بود ما اجازهی تردد به شهر داریم و همچنین نوشته بود مشکلی برای ده ما پیش نخواهد آمد.
محتوای این کاغذ چه بود؟
نمی دانم محتوای نامه چه بود. نامه را به کدخدا و اعضای شورای ده که ریش سفیدهای روستا بودند داده بودند. مردم هم به این نامه دلخوش بودند. ما فکر نمیکردیم کسی به ما تعرض کند.
چه زمانی به روستا بازگشتید؟
ظهر برادرم گفت که به سمت روستا برگردیم. از دور تنها صدای شلیک تیربار میآمد.
مهاجمان چطور عمل کرده بودند؟
وقتی مهاجمان به قارنا میآیند روحانی ده ملامحمود، قرآن به دست میرود و میگوید والله ما مسلح نیستیم و در درگیریها و حمله به پاسگاه دو آب نقشی نداشتیم. به ما امان بدهید. ما هم مسلمانیم. ظاهراً دو بار او را رها میکنند ولی در آخر سر او را میبرند. بعد که دنبال جنازهها میگشتیم تمام اجساد را یافتیم به جز سر ملامحمود را. مردم میگفتند سر او را به شهر بردهاند.
در داخل روستا مردم از ترس در خانهها مخفی شده بودند. مهاجمان در میزدند و میگفتند مردها بیایند تا مسئول کمیته در قهوهخانه با آنها صحبت کند. چند نفر را در پشت قهوهخانه کشته بودند و اجساد را داخل یک کانال آب انداخته بودند. افراد را از خانههایشان دور کرده و بعد کشته بودند. تنها در یک مزرعه اعضای یک خانواده را در محل کشته و جنازهها را در محل رها کرده بودند. در جایی نه نفر از چوپانها و اهالی روستا را که مشغول کار بودند کشته بودند. در کنار آنها دو کودک یکی پنجساله و یکی دوازدهساله را نیز زخمی کرده و رها کرده بودند.
من در راه یکی از اهالی روستا را دیدم. کودکی پنجساله را همراه داشت که زخمی شده بود. او از من خواست تا بچه را پیش پدرش ببرم. بعد از آن ما به خانهی پدر زن برادرم رفتیم. قریب به پنجاه نفر در خانه نشسته بودند و همه وحشتزده و گریه و شیون میکردند.
پس نیروهای مهاجم در محل باقی نماندند؟
نه، وقتی کار خود را کردند محل را ترک کردند. چند ساعتی در محل بودند شاید چهار ساعت. بعد ما شروع به جستوجو برای یافتن کشتهها کردیم. در پشت خانهی ما سه برادر را شهید کرده بودند. کاک رحمان خسروی، کاک ابوبکر خسروی و کاک عبدالله، هر سه ازدواج کرده و صاحب زن و بچه بودند. چند نفری که کشته شدن آنان را دیده بودند خیلی وحشتزده شده و در یک باغ که پر از درخت بود مخفی شده بودند.
کسی نمیدانست چند نفر کشته شده است و چه کسی توانسته فرار کند. اول کسی را که شهید کرده بودند عمو رحمان نام داشت. وقتی جسد رحمان را یافتیم در دستش گیاه بود. معلوم بود که در حال کار بوده است. بعد از کاک رحمان، دو چوپان با نامهای ابراهیم رسولی و جعفر احمدپور که چوپان آبادی بودند را کشته بودند. به علاوه به احشام و حیوانات آنها هم رحم نکرده بودند؛ به سگها و گوسفند و الاغ و هر چه سر راهشان قرار گرفته بود، شلیک کرده بودند.
بعد عدهای که در یک مزرعه در حال پاک کردن نخود بودند. وقتی صدای تیراندازی را میشنوند، فکر میکنند که درگیری مسلحانه شده و لابد داخل ده امن خواهد بود. این عده در راه بازگشت به روستا، به کمین مهاجمان میافتند. کودکی به نام حمزه زخمی شده بود. این کودک باوجود اینکه زخمی بود به طرف روستا حرکت میکند. سید فتاح بچه را میبیند و میخواهد او را پیش پدرش ببرد. مادر بچه که در کوچه او را غرق در خون میبیند شروع می کند به شیون که پاسدارها می رسند و او را نیز بهقتل میرسانند. شوهر او نیز که میبیند زنش را شهید کردهاند از خانه بیرون میآید. بهمحض خروج از خانه او را هم شهید میکنند. پسر چهارده سالهی این خانواده را هم شهید میکنند. سید فتاح که بچهی زخمی را با خود به خانه برده بود نیز در همان محل شهید میکنند.
آیا در آن روز کسی عکسی گرفت تا از جنایات صورت گرفته مدرکی باقی بماند؟
در ده کسی دوربین نداشت. ما خیلی وحشتزده بودیم و کسی به این فکر نبود. من خیلی پرس و جو کردم. مردم هنوز هم میترسند تا در این مورد صحبت کنند، اما ظاهرا در روزهای بعد چند نفر که از شهر آمده بودند عکس هم گرفتند.
چند نفر از شما خواستهاند تا در این مورد مصاحبه کنید؟
والله شما اول نفری هستی که سراغ من آمدهاید. من و کاک سلطان که ساکن سوئد است و شما با او صحبت کردهاید و یک کس دیگری که در نروژ ساکن است که در آن زمان ده ساله بود، تنها شاهدان این ماجراییم. رسانههای مرتبط با احزاب کردستان چند گزارش در این مورد ساختهاند ولی اطلاعات آنها تاحدی مغشوش است. این داستان دارد فراموش میشود و کسی در این مورد کاری نکرده است. کتابی نیز در این مورد ظاهراً منتشر شده، اما این کتاب هم کمیاب است. منظورتان کتاب آقای بهزاد خوشحالی است؟ من آن را مطالعه کردهام. بیشتر جمع آوری مطالب روزنامههای وقت است. روزنامههای اطلاعات و کیهان در این مورد مقالاتی را منتشر کرده بودند.
بله ولی مشکل اینجا است که تنها از دو روستای قارنا و قلاتان نام میبرند؛ در حالی که من اهل آن منطقه هستم و میتوانم شهادت بدهم که به چند آبادی دیگر هم حمله شده است، اما اینها در جایی نوشته نشده و ثبت نیست. معدود اسناد و اطلاعات ما هم دارد از بین میرود. من شنیدهام که در روستای «سرو کانی» مردم را در مسجد جمع میکنند و در همان محل هجده نفر را میکشند. در روستای «چغل مصطفی»، چهل و هشت تن را کشتند و جنازهها را به آب انداختند. وقتی آب رودخانه در پاییندست، کم شده بود مردم جنازههای تیرخورده را یافتند. در روستاهای «ویلان چرخ» و «کاریزه شکاکان»، نیروهای دولتی چندین نفر را کشتند. در روستای محمدشاه پاسدارها شکم زن حاملهای را پاره کردند و بچه را در آوردند.
زمینهای کشاورزی روستای «کانی مام سیده» را به آتش کشیدند. مردم بیدفاع و احشامشان را با تیر زده و به قتل رساندند. آبادیهای زیادی قربانی از این دست جنایتها شدند که در مناطق کوهستانی بوده و به دلیل دور افتاده بودن هیچگاه اخبارشان منتشر نشد. به مردم ظلم شد و روستاییهای بی دفاع نتوانستند از خود دفاع کنند. البته که در آن زمان جنگ بود. احزاب کرد هم به ترکها ظلم کردند. کومله و دمکرات هم میجنگیدند، ولی اینها که میگویم کشاورز بودند؛ چوپان بودند. اهل سیاست نبودند و سرشان به کار خودشان بود.
۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه
خطرات از چاله به چاه افتادن
اظهارات اخیر اسفندیار رحیم مشایی، رییس دفتر نهاد ریاست جمهوری، با واکنش تند اصولگرایان مواجه شده است. آقای رحیم مشایی پیش از این گفته بود: «ایران باستان بستر فرهنگی پرباری بوده که اگر اسلام به آن راه نگشوده بود، در فضای بستهی فرهنگی که بر شبه جزیرهی عربستان غالب بود، از رشد و تعالی باز میماند.»
پیش از این نیز گفته بود: « ایرانیها با همهی ملتهای دنیا رابطهای دوستانه دارند و این، شامل ملت اسراییل نیز خواهد شد.»
علیرغم اعتراضات صورت گرفته از جانب علی خامنهای و سایر مراجع تقلید، محمود احمدینژاد تا امروز از آقای مشایی حمایت کرده و اظهارات او را مورد تایید قرار داده است. در این زمینه مهرانگیز کار نویسنده و فعال مدافع حقوق بشر در یادداشتی ابراز داشت: «یک جریان فکری در حال نشو و نماست که میداند در بطن و متن جامعهی ایران چه میگذرد و میداند تاکید و تمرکز بر اسلام حکومتی تاریخ مصرفش گذشته است.»
پیشتر نیز احمدینژاد در مورد حجاب و آرایش موی سر جوانان ابراز نظر کرده بود. شاید مخالفت احمدینژاد با گشتهای ارشاد، یا اجازه دادن به زنان برای ورود به ورزشگاه را بتوان اقداماتی در همین زمینه دانست. این بحث را با مهرانگیز کار درمیان گذاشتم و نظر او را در مورد تغییر در گفتمان اصولگرایان جویا شدم.
من پنج سئوال را با این نویسنده و پژوهشگر درمیان گذاشته بودم و او با ارسال این مقاله، بحثی را که پیشتر مطرح کرده بود را بسط و گسترش داده است. متن مقاله را میخوانید.
بهداد بردبار
Behdad@radiozamaneh.com
سخنان آقای اسفندیار رحیم مشایی به تنهایی و هرگاه ایشان را جدا از این سیستم و جدا از هویت سیاسی اصولگرایان بررسی کنیم، البته که نگرانکننده نیست . ایشان باری بر احترام به مردم اسراییل پایبندی نشان داده که سخنانش با اصول انسان دوستی و انصاف در تعارض نبوده است. باری از زن هنرمندی حمایت کرده که دست کم ایرانیان دوستدار اعتلای هنر و حفظ احترام هنرمند، این شیوهها را میپسندند و دوست دارند هنرمندان آن کشور که سالهاست در کورهی تحقیر میسوزند از قدر و منزلتی که استحقاق آن را دارند بهرهمند بشوند و عزت ببینند.
وی اخیراً بحث خاصی را درون سیستم سیاسی و بیرون آن دامن زده که التهاب سیاسی ایجاد کرده است. در این مورد هم سخنان ایشان که جنجال آفریده حق است و اسلام در فضای باز تمدن ایران و سوابق تاریخ درخشان آن رشد کرده است. خشم و اعتراض امثال مصباح یزدی و محمد یزدی در پی این سخنان چنان برانگیخته شده که مشایی رییس دفتر و همهکاره و به قولی مراد شخص احمدینژاد را غیر خودی اعلام کردهاند.
پیش از این نیز گفته بود: « ایرانیها با همهی ملتهای دنیا رابطهای دوستانه دارند و این، شامل ملت اسراییل نیز خواهد شد.»
علیرغم اعتراضات صورت گرفته از جانب علی خامنهای و سایر مراجع تقلید، محمود احمدینژاد تا امروز از آقای مشایی حمایت کرده و اظهارات او را مورد تایید قرار داده است. در این زمینه مهرانگیز کار نویسنده و فعال مدافع حقوق بشر در یادداشتی ابراز داشت: «یک جریان فکری در حال نشو و نماست که میداند در بطن و متن جامعهی ایران چه میگذرد و میداند تاکید و تمرکز بر اسلام حکومتی تاریخ مصرفش گذشته است.»
پیشتر نیز احمدینژاد در مورد حجاب و آرایش موی سر جوانان ابراز نظر کرده بود. شاید مخالفت احمدینژاد با گشتهای ارشاد، یا اجازه دادن به زنان برای ورود به ورزشگاه را بتوان اقداماتی در همین زمینه دانست. این بحث را با مهرانگیز کار درمیان گذاشتم و نظر او را در مورد تغییر در گفتمان اصولگرایان جویا شدم.
من پنج سئوال را با این نویسنده و پژوهشگر درمیان گذاشته بودم و او با ارسال این مقاله، بحثی را که پیشتر مطرح کرده بود را بسط و گسترش داده است. متن مقاله را میخوانید.
بهداد بردبار
Behdad@radiozamaneh.com
سخنان آقای اسفندیار رحیم مشایی به تنهایی و هرگاه ایشان را جدا از این سیستم و جدا از هویت سیاسی اصولگرایان بررسی کنیم، البته که نگرانکننده نیست . ایشان باری بر احترام به مردم اسراییل پایبندی نشان داده که سخنانش با اصول انسان دوستی و انصاف در تعارض نبوده است. باری از زن هنرمندی حمایت کرده که دست کم ایرانیان دوستدار اعتلای هنر و حفظ احترام هنرمند، این شیوهها را میپسندند و دوست دارند هنرمندان آن کشور که سالهاست در کورهی تحقیر میسوزند از قدر و منزلتی که استحقاق آن را دارند بهرهمند بشوند و عزت ببینند.
وی اخیراً بحث خاصی را درون سیستم سیاسی و بیرون آن دامن زده که التهاب سیاسی ایجاد کرده است. در این مورد هم سخنان ایشان که جنجال آفریده حق است و اسلام در فضای باز تمدن ایران و سوابق تاریخ درخشان آن رشد کرده است. خشم و اعتراض امثال مصباح یزدی و محمد یزدی در پی این سخنان چنان برانگیخته شده که مشایی رییس دفتر و همهکاره و به قولی مراد شخص احمدینژاد را غیر خودی اعلام کردهاند.
۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه
«نامه سرگشاده میشل فوکو به مهدی بازرگان»
آنچه در این بخش میآید انتخابی از رادیو کوچه در بین رسانهها است.
اشاره در میانه فروردینماه سال پنجاه و هشت دادگاههای انقلابی شروع بهکار کرده بودند و اعدام وابستگان به نظام پادشاهی در جریان بود. میشل فوکو با انتشار نامهایی سرگشاده به مهدی بازرگان نخستوزیر دولت موقت مسایلی را یاد آوری میکند. فوکو نامه را با یادآوری ملاقات خود با بازرگان آغاز میکند. مهدی بازرگان پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ریاست کمیته دفاع از حقوق بشر را بر عهده داشت. فوکو متذکر میشود بازرگان گفته بود حکومت دینی به معنی حاکمیت روحانیت نیست. سپس اشاره میکند که بازرگان معتقد بود اسلام میتواند برای مسایلی راه حل ارایه دهد که کاپیتالیسم و مارکسیسم در حل آن ناتوان بوده.
این نامه پیشتر نیز به فارسی ترجمه شده، نظر به اهمیت این متن آنرا منتشر میکنیم. بنا بر خواست مترجم نام ایشان را ذکر نمیکنیم و نام ایشان در نزد ما محفوظ است. متن نامه بدین شرح است:
آقای نخست وزیر
در سپتامبر سال گذشته – که چندین هزار مرد و زن در خیابانهای تهران به گلوله بسته شده بودند- شما مصاحبه با من را پذیرفتید، در قم، در منزل آیتاله شریعتمداری. تعدادی فعال حقوق بشر آنجا پناه گرفته بودند و سربازان مسلسل بهدست ورودی خیابان کوچکی را میپاییدند.
در آن هنگام شما رییس انجمن دفاع از حقوق بشر در ایران بودید. انجمن از ناحیه شما از خود جسارت به خرج داده بود. جسارت فیزیکی، زندان انتظار شما را میکشید، و شما پیشتر طعم آنرا چشیده بودید.
اشاره در میانه فروردینماه سال پنجاه و هشت دادگاههای انقلابی شروع بهکار کرده بودند و اعدام وابستگان به نظام پادشاهی در جریان بود. میشل فوکو با انتشار نامهایی سرگشاده به مهدی بازرگان نخستوزیر دولت موقت مسایلی را یاد آوری میکند. فوکو نامه را با یادآوری ملاقات خود با بازرگان آغاز میکند. مهدی بازرگان پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ریاست کمیته دفاع از حقوق بشر را بر عهده داشت. فوکو متذکر میشود بازرگان گفته بود حکومت دینی به معنی حاکمیت روحانیت نیست. سپس اشاره میکند که بازرگان معتقد بود اسلام میتواند برای مسایلی راه حل ارایه دهد که کاپیتالیسم و مارکسیسم در حل آن ناتوان بوده.
این نامه پیشتر نیز به فارسی ترجمه شده، نظر به اهمیت این متن آنرا منتشر میکنیم. بنا بر خواست مترجم نام ایشان را ذکر نمیکنیم و نام ایشان در نزد ما محفوظ است. متن نامه بدین شرح است:
آقای نخست وزیر
در سپتامبر سال گذشته – که چندین هزار مرد و زن در خیابانهای تهران به گلوله بسته شده بودند- شما مصاحبه با من را پذیرفتید، در قم، در منزل آیتاله شریعتمداری. تعدادی فعال حقوق بشر آنجا پناه گرفته بودند و سربازان مسلسل بهدست ورودی خیابان کوچکی را میپاییدند.
در آن هنگام شما رییس انجمن دفاع از حقوق بشر در ایران بودید. انجمن از ناحیه شما از خود جسارت به خرج داده بود. جسارت فیزیکی، زندان انتظار شما را میکشید، و شما پیشتر طعم آنرا چشیده بودید.
۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه
Interview with spokesman of Iran Human Rights about Sakineh Ashtiani sentenced to stoning
Interview with spokesman of Iran Human Rights about Sakineh Ashtiani sentenced to stoning
The story of Sakineh Mohammadi Ashtiani, a 43 year old mother of two- sentenced to death by stoning in an Iranian court for adultery, has attracted attentions, globally. Few weeks ago we learned that she escaped stoning, but Ms Ashtiani's lawyer and human rights activist has, after appeals for clemency rejected, warned that her execution was imminent. So far many Human Rights activists have helped to organize protests or write about her case.
A number of prominent celebrities and politicians of the world have also lent their support to the campaign in order to prevent her from being stoned to death. The most significant call for amnesty probably comes from President Luiz Inacio Lula da Silva, leftist president of Brazil who has offered Ms. Ashtiani asylum.
Now I've been given a chance to discuss this case with Dr Mahmood Amiry-Moghaddam. Dr Amiry- Moghadam is a Norwegian-Iranian neuroscientist and human rights activist. He is the spokesman of Iran Human Rights, an NGO organization based in Oslo.
Q: There has been an international campaign to prevent Sakineh Ashtiani from being stoned to death. Can you tell us how you learned about this case and what have you done since you knew there is immediate danger of stoning or execution for Sakineh?
A: We heard about Mrs. Ashtiani's case in 2009 through his lawyer Mr. Mostafaei. We wrote a short notice about her in our website (http://iranhr.net/spip.php?article1208) in July 2009. At that time Mr. Mostafaei had written a letter to the head of the judiciary asking him to remove the stoning verdict, and besides that, all the media focus was on the post-election protests. This year the case received more attention after Mrs. Ashtiani's son started a campaign to save his mother. Like many other human rights organizations we have been trying to put focus on her case by publishing the news, giving statements, writing letters to the UN and the authorities in different countries along with creating awareness among the public. In Norway, the case received much attention and the Iranian ambassador was summoned to the ministry of foreign affairs. I believe the attention Mrs. Ashtiani's case received in the media and among the ordinary people and the civil society was detrimental for the international reactions that ahs followed.
Q: I am aware that you translate events of Human Rights abuse to the Norwegian language and also recently you had an interview with BBC Brazil news in Portuguese. How important, you think, it is to spread the word in different languages and involve other nations?
A: Iran Human Rights (www.iranhr.net) writes the human rights related news in the eight languages of English, Farsi, French, Italian, Japanese, Serbian, Norwegian and Swedish. Besides that we work on the media in different countries. I see very often that Spanish and Latin American newspapers refer to our website. During the past months we have had several interviews with the media in the countries that have close ties with Iran. I had several interviews with Turkish and Brazilian media. And as you mentioned, BBC Brazil wrote several articles on Mrs. Ashtiani's case. Again, I believe the attention these cases receive is thanks to the human rights defenders and the civil society in these countries. The media writes what is interesting for the public and I am glad that human rights issues are getting more and more interest among the ordinary people. I believe that mobilizing the civil society and the public opinion is the only sustainable way towards promotion of the human rights worldwide.
Our organization has started an "open" membership policy, that is, anyone with any nationality can join us to work for the human rights in Iran. I believe human rights violation is a global phenomena and fighting for its improvement in one country will without any doubt also affect the human rights situation elsewhere.
Q: Recently Mohammad Mostafaei the lawyer of Sakineh Mohammadi left Iran to turkey, while his wife and brother in law were arrested without any legal grounds and, in effect, are taken as a hostage. Now he has applied for asylum in Turkey. It seems that the judiciary is putting pressure on him and his family, because of his defence of Sakineh Ashtiani, and the attention her case received internationally. There is tremendous pressure on Human Rights advocates in Iran, Why Iran arrests independent human rights advocates and lawyers?
A: As you say, Mr. Mostafaei has only been doing his job, which is defending his clients. To my knowledge, he has not been involved in any political cases and he hasn't crossed the Iranian authorities "red lines". The fact that a lawyer who has solely been doing his job is being persecuted by the Iranian authorities shows that the Iranian regime has less tolerance for any criticism, which again indicated that the regime had become weaker than before and feels more threatened . We must also keep in mind that the Iranian authorities use death penalty and punishments such as stoning in order to spread fear among the people. I don't believe they can control the increasingly unsatisfied Iranian people without persecution, censorship, amputations, execution and stoning. That's why even defending someone who is sentenced to death in a criminal case (an not a political case) has become intolerable for the authorities. Their next step will be to put even more limitations on the responsibilities and rights of the lawyers.
Regarding Mr. Mostafaei I must say that I am very glad that he is safe now and will hopefully come to Norway. He has been bravely defending the most defenceless individuals in the Iranian society. But I am at the same time very concerned about all the minors on the death row in Iran now. There are more than 130 minors who are on the dearth row in the Iranian prisons now. Several of them are at imminent danger of execution. I believe it will now be even more difficult for other lawyers to defend these minors. The international community and especially the UN will have an even greater responsibility than before. Death penalty to the minors is a clear violation of the UN's convention for the rights of the child, which has been ratified by Iran and that is legally binding. We need a sustainable worldwide campaign to abolish death penalty for minors once for all. There are few countries that still sentence minors to death. Iran is with good margin on top of the list, followed by Saudi Arabia, Yemen and Sudan. It is realistic to build up an international alliance composed of Western and non-western countries, to abolish death penalty to the minors. So far there has been a lack of political will at the highest levels, but we hope, with the increasing involvement of the general public and the civil society world wide, this issue in particular and the human rights in general, will receives a higher priority in international politics.
Q: Do you think International Human Rights organizations can play more important role in Iran and if yes, how?
A: Absolutely! I believe the international human rights organizations through mobilization of the public opinion can make the human rights violations in Iran an even more important issue in internationally. We have to support the human rights defenders and the civil society in Iran. The human rights organizations should be voices of those who are living under censorship and persecution in Iran.
Q: Iranians are very sensitivie to death sentance for political prisoners and cases of stoning for adultry. But as you know many of death sentances are charges for drug smugglers attempting to traffic illegal narcotics. Do you think this is a taboo and Iranians are not ready to abolish the death penalty?
A: Few years ago there were very few people talking about abolition of death penalty in Iran. I remember that even among the human rights defenders that I was in contact with abolition didn't have much support. It is not strange in a country where one person is being hanged everyday and the word execution (edam) is a commonly used term. But the situation has dramatically changed during the past 2-3 years. Today we hear more often human rights activists and even political organizations talk about abolition of the death penalty. I have also noticed increasing interest for the death penalty news inside Iran. So I am optimistic that the political and ideological struggle that has been dominating Iran's political scene in the past decades will change into a struggle for the basic human rights.
Q: The European Union imposed new economic sanctions on Iran, These sanctions are well beyond the measures approved by a UN resolution last month. The nuclear issue is the main concern of international community.
Human rights violation is not part of diplomatic talks; instead negotiations are focused on nuclear plans.
Within this context what are your main concerns about future of Iran ?
Answer: As mentioned earlier human rights are not prioritized in the international politics. That is probably why it is difficult to pass sanctions on Iran because of the human rights violations.
International sanctions are important if they are subjected against the organs and individuals who are responsible for the human rights violations. It is important that the sanctions send the right signals to the Iranian authorities as well as the Iranian people. The message to the Iranian authorities should be that their actions will have consequences, and the message to the Iranian people should be that the sanctions are not meant to harm them. But there is no doubt that the real change should come from inside and by the hands of the Iranian people. Lets not forget that neither USA nor Israel are the Iranian regimes biggest threat. The main threat to the Iranian regime comes from the young Iranian men and women who went on the streets in the summer of 2009 demanding their legitimate rights.
Behdad Bordbar is a free lance journalist working at Radio Zamaneh.
The story of Sakineh Mohammadi Ashtiani, a 43 year old mother of two- sentenced to death by stoning in an Iranian court for adultery, has attracted attentions, globally. Few weeks ago we learned that she escaped stoning, but Ms Ashtiani's lawyer and human rights activist has, after appeals for clemency rejected, warned that her execution was imminent. So far many Human Rights activists have helped to organize protests or write about her case.
A number of prominent celebrities and politicians of the world have also lent their support to the campaign in order to prevent her from being stoned to death. The most significant call for amnesty probably comes from President Luiz Inacio Lula da Silva, leftist president of Brazil who has offered Ms. Ashtiani asylum.
Now I've been given a chance to discuss this case with Dr Mahmood Amiry-Moghaddam. Dr Amiry- Moghadam is a Norwegian-Iranian neuroscientist and human rights activist. He is the spokesman of Iran Human Rights, an NGO organization based in Oslo.
Q: There has been an international campaign to prevent Sakineh Ashtiani from being stoned to death. Can you tell us how you learned about this case and what have you done since you knew there is immediate danger of stoning or execution for Sakineh?
A: We heard about Mrs. Ashtiani's case in 2009 through his lawyer Mr. Mostafaei. We wrote a short notice about her in our website (http://iranhr.net/spip.php?article1208) in July 2009. At that time Mr. Mostafaei had written a letter to the head of the judiciary asking him to remove the stoning verdict, and besides that, all the media focus was on the post-election protests. This year the case received more attention after Mrs. Ashtiani's son started a campaign to save his mother. Like many other human rights organizations we have been trying to put focus on her case by publishing the news, giving statements, writing letters to the UN and the authorities in different countries along with creating awareness among the public. In Norway, the case received much attention and the Iranian ambassador was summoned to the ministry of foreign affairs. I believe the attention Mrs. Ashtiani's case received in the media and among the ordinary people and the civil society was detrimental for the international reactions that ahs followed.
Q: I am aware that you translate events of Human Rights abuse to the Norwegian language and also recently you had an interview with BBC Brazil news in Portuguese. How important, you think, it is to spread the word in different languages and involve other nations?
A: Iran Human Rights (www.iranhr.net) writes the human rights related news in the eight languages of English, Farsi, French, Italian, Japanese, Serbian, Norwegian and Swedish. Besides that we work on the media in different countries. I see very often that Spanish and Latin American newspapers refer to our website. During the past months we have had several interviews with the media in the countries that have close ties with Iran. I had several interviews with Turkish and Brazilian media. And as you mentioned, BBC Brazil wrote several articles on Mrs. Ashtiani's case. Again, I believe the attention these cases receive is thanks to the human rights defenders and the civil society in these countries. The media writes what is interesting for the public and I am glad that human rights issues are getting more and more interest among the ordinary people. I believe that mobilizing the civil society and the public opinion is the only sustainable way towards promotion of the human rights worldwide.
Our organization has started an "open" membership policy, that is, anyone with any nationality can join us to work for the human rights in Iran. I believe human rights violation is a global phenomena and fighting for its improvement in one country will without any doubt also affect the human rights situation elsewhere.
Q: Recently Mohammad Mostafaei the lawyer of Sakineh Mohammadi left Iran to turkey, while his wife and brother in law were arrested without any legal grounds and, in effect, are taken as a hostage. Now he has applied for asylum in Turkey. It seems that the judiciary is putting pressure on him and his family, because of his defence of Sakineh Ashtiani, and the attention her case received internationally. There is tremendous pressure on Human Rights advocates in Iran, Why Iran arrests independent human rights advocates and lawyers?
A: As you say, Mr. Mostafaei has only been doing his job, which is defending his clients. To my knowledge, he has not been involved in any political cases and he hasn't crossed the Iranian authorities "red lines". The fact that a lawyer who has solely been doing his job is being persecuted by the Iranian authorities shows that the Iranian regime has less tolerance for any criticism, which again indicated that the regime had become weaker than before and feels more threatened . We must also keep in mind that the Iranian authorities use death penalty and punishments such as stoning in order to spread fear among the people. I don't believe they can control the increasingly unsatisfied Iranian people without persecution, censorship, amputations, execution and stoning. That's why even defending someone who is sentenced to death in a criminal case (an not a political case) has become intolerable for the authorities. Their next step will be to put even more limitations on the responsibilities and rights of the lawyers.
Regarding Mr. Mostafaei I must say that I am very glad that he is safe now and will hopefully come to Norway. He has been bravely defending the most defenceless individuals in the Iranian society. But I am at the same time very concerned about all the minors on the death row in Iran now. There are more than 130 minors who are on the dearth row in the Iranian prisons now. Several of them are at imminent danger of execution. I believe it will now be even more difficult for other lawyers to defend these minors. The international community and especially the UN will have an even greater responsibility than before. Death penalty to the minors is a clear violation of the UN's convention for the rights of the child, which has been ratified by Iran and that is legally binding. We need a sustainable worldwide campaign to abolish death penalty for minors once for all. There are few countries that still sentence minors to death. Iran is with good margin on top of the list, followed by Saudi Arabia, Yemen and Sudan. It is realistic to build up an international alliance composed of Western and non-western countries, to abolish death penalty to the minors. So far there has been a lack of political will at the highest levels, but we hope, with the increasing involvement of the general public and the civil society world wide, this issue in particular and the human rights in general, will receives a higher priority in international politics.
Q: Do you think International Human Rights organizations can play more important role in Iran and if yes, how?
A: Absolutely! I believe the international human rights organizations through mobilization of the public opinion can make the human rights violations in Iran an even more important issue in internationally. We have to support the human rights defenders and the civil society in Iran. The human rights organizations should be voices of those who are living under censorship and persecution in Iran.
Q: Iranians are very sensitivie to death sentance for political prisoners and cases of stoning for adultry. But as you know many of death sentances are charges for drug smugglers attempting to traffic illegal narcotics. Do you think this is a taboo and Iranians are not ready to abolish the death penalty?
A: Few years ago there were very few people talking about abolition of death penalty in Iran. I remember that even among the human rights defenders that I was in contact with abolition didn't have much support. It is not strange in a country where one person is being hanged everyday and the word execution (edam) is a commonly used term. But the situation has dramatically changed during the past 2-3 years. Today we hear more often human rights activists and even political organizations talk about abolition of the death penalty. I have also noticed increasing interest for the death penalty news inside Iran. So I am optimistic that the political and ideological struggle that has been dominating Iran's political scene in the past decades will change into a struggle for the basic human rights.
Q: The European Union imposed new economic sanctions on Iran, These sanctions are well beyond the measures approved by a UN resolution last month. The nuclear issue is the main concern of international community.
Human rights violation is not part of diplomatic talks; instead negotiations are focused on nuclear plans.
Within this context what are your main concerns about future of Iran ?
Answer: As mentioned earlier human rights are not prioritized in the international politics. That is probably why it is difficult to pass sanctions on Iran because of the human rights violations.
International sanctions are important if they are subjected against the organs and individuals who are responsible for the human rights violations. It is important that the sanctions send the right signals to the Iranian authorities as well as the Iranian people. The message to the Iranian authorities should be that their actions will have consequences, and the message to the Iranian people should be that the sanctions are not meant to harm them. But there is no doubt that the real change should come from inside and by the hands of the Iranian people. Lets not forget that neither USA nor Israel are the Iranian regimes biggest threat. The main threat to the Iranian regime comes from the young Iranian men and women who went on the streets in the summer of 2009 demanding their legitimate rights.
Behdad Bordbar is a free lance journalist working at Radio Zamaneh.
۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه
جنبش سبز؛ تجربهی موفقی از رواداری اجتماعی
گفتوگو با مرتضی اصلاحچی، عضو سابق دفتر تحکیم وحدت، روزنامهنگار و فعال سیاسی
یکی از ایرادات و کاستیهای بیانیهی هجدهم آقای موسوی، این است که به حقوق اقلیتهای مذهبی نپرداخته است.
هرکس که در جستوجوی عدالت است و بهصورت مسالمتجویانه، برای رسیدن کشور ایران به حاکمیت مردم بر سرنوشت خود حرکت میکند، عضوی از جنبش اعتراضی مردم ایران بهشمار میآید.
تاکید موسوی بر حضور همهی طیفهای فکری در جنبش سبز، بیانگر این است که هیچ تفکری در این جنبش دست بالا را ندارد.
این بخشی از عقاید و پاسخ مرتضی اصلاحچی به برخی از فعالان سیاسی است که در مقام تعریف هواداران جنبش سبز، خواستار مرزبندی مشخص با مخالفان قانون اساسی و حکومت اسلامی هستند.
مرتضی اصلاحچی، عضو سابق دفتر تحکیم وحدت، روزنامهنگار و فعال سیاسی است. با او گفتوگوی پیرامون خواستههای مخالفان دولت کردهام که میخوانید.
شما به تازگی از کشور خارج شدهاید و در فعالیتهای سیاسی بهطور مداوم شرکت داشتهاید. گروهی از نویسندگان موسوم به اصلاحطلب در خارج از کشور مخالفان رژیم حاکم را با نام اپوزیسیون خارج از کشور قلمداد میکنند. نویسندگان اصلاحطلب اعتقاد دارند کسانی که در خارج از کشور خواستار تغییر قانون اساسی و شکلگیری یک دمکراسی سکولار هستند از واقعیتهای کشور بیاطلاع هستند و بهخاطر سالها دوری، تحلیل درستی از خواستههای مردم ندارند. شما چه نظری دارید؟
باید به این مسئله توجه داشته باشیم که اتفاقهایی که پس از دهمین انتخابات ریاست جمهوری رخ دادند، معادلات سیاسی ایران را زیر و رو کردند. برای همین دیگر نمیتوان با ذهنیتهای سابق فضای سیاسی کشور را تحلیل کرد.
شاید تا پیش از انتخابات، این گفتهی اصلاحطلبان درون حکومت صادق بود؛ چراکه بهجز آنها بقیهی طیفهای مخالف در درون کشور، ظهور و بروز اجتماعی نداشتند، اما در طول یکسال گذشته حوادثی در کشور رخ داد که اکنون باید با دیدهی شک به این ادعا نگریست.
فارغ از فعالین سیاسی، اگر بخواهیم تعین اجتماعی جنبش سبز را حضور خیابانی مردم و شعارهای آنها در نظر بگیریم، متوجه میشویم که اتفاقاً اکثر کسانی که در داخل کشور خود را ذیل جنبش سبز تعریف میکنند، خواهان یک دموکراسی سکولار هستند.
اگر کشور شرایط طبیعی داشت، میشد با در نظرگیری مولفههای بهخصوصی کاملاً ترکیب هویتی جنبش سبز را مشخص کرد، اما در حال حاضر تنها چیزی که میتوان از طریق آن قضاوت کرد استقبال مردم از شعار ها است. بنابراین با درنظرگیری این مولفه اتفاقاً باید گفت کسانی که هنوز معتقدند مردم خواهان یک «ولایت فقیه صالح» هستند، واقعیتهای کشور را در نظر نمیگیرند.
در تظاهراتهای مردم، یک شعار اصلی وجود داشت و آن «مرگ بر اصل ولایت فقیه» بود. از کنار این شعار نمیتوان به راحتی گذشت. اگر مردم فقط علیه ولی فقیه فعلی شعار میدادند، میشد گفت که آنها با «مصداق» ولی فقیه مشکل دارند و نه با «مفهوم» آن. شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه، نشان میدهد که آنها دیگر حاضر نیستند این سیستم را بپذیرند.
از طرف دیگر ما شاهد بودیم که طیفی از اصلاحطلبان از مردم دعوت کردند که در تظاهراتها شعارهای «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» و «هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران» سر بدهند. در برابر اما مردم از شعارهای «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» و «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» استقبال کردند.
حال ممکن است عدهای از این شعارها صرف نظر کنند و این مسئله را که آقایان موسوی و کروبی، رهبران جنبش سبز هستند را دلیلی بر پذیرش عقیدهی آنها از سوی مردم بگیرند، اما خود آقای موسوی بهخوبی میداند که این چنین نیست؛ چرا که وی در بیانیهی هجدهم خود به درستی مطرح کرد که انتخاب او از سوی قسمتی از مردم انتخاب میان «بد و بدتر» بوده است.
از طرف دیگر تاکید موسوی بر حضور همهی طیفهای فکری در جنبش سبز، بیانگر این است که هیچ تفکری در این جنبش دست بالا ندارد.
به هر صورت اما شواهد اجتماعی نشان میدهد که طیف سکولار اگر نه اکثریت جنبش سبز لااقل قسمت قابل توجهی از آن است و در صورت حذف آنها این جنبش قطعاً شکست خواهد خورد.
تاکنون نیز کسانی که مدعیاند اعضای جنبش سبز قائل به حفظ قانون اساسی و ولایت فقیهاند هیچ مدرکی برای مدعای خود ارائه نکردهاند. من از آقای مهاجرانی که به شدت روی این مسئله مانور میدهد خواهش میکنم که یک دلیل بیاورد تا ما متوجه شویم ایشان بر چه مبنایی میگوید جنبش سبز معتقد به ولایت فقیه است. چیزی که من در طول یکسال گذشته در ایران دیدم خلاف این را نشان میداد.
رفتار جدی و مصمم آقایان موسوی و کروبی به روشنی نشان داده که رفتار سیاسی آنها با رفتار تسلیم و سکوت آقای خاتمی در برابر ولی فقیه متفاوت است، اما گویا در اندیشهی سیاسی آقایان، ولی فقیه کنونی دارای کژی و خطاست ولی ایدهی ولایت فقیه بهگونهای که در قانون اساسی آمده دارای نقص نیست.
گروهی معتقدند در بهترین حالت، جنبش سبز بهدنبال نوعی لیبرالیسم اسلامی است تا گروههای وفادار به قانون اساسی را در حاکمیت جای دهد. از یکسو همراهان جنبش سبز معتقدند نمیتوان توقع بیشتری از فعالان سیاسی داخل مرزهای کشور داشت. در این مورد چه نظری دارید؟
نمیتوان گفت که تاکید آقایان موسوی و کروبی بر قانون اساسی و ولایت فقیه از روی عقیده است و یا بهخاطر شرایط خاص کشور؛ اما اگر از سر عقیده هم باشد که بهنظر میرسد چنین است، هیچ اشکالی ندارد. هرکسی حق دارد هرگونه که میخواهد فکر کند. از طرف دیگر من که سکولار هستم با شناختی که از میرحسین موسوی داشتم در انتخابات به او رای دادم و پس از آن هم از وی دفاع کردم. چراکه معتقدم او هیچگاه به رای مردم خیانت نخواهد کرد؛ اما اینکه انتظار داشته باشم وی عقیدهی خود را کنار بگذارد توقع بیجایی است.
باید به این نکته توجه داشته باشیم که لازم نیست همه مثل هم فکر کنند تا بتوانند در کنار یکدیگر فعالیت کنند. جنبش سبز، تجربهی موفقی از رواداری اجتماعی بود. طیفهای مختلف سیاسی با استراتژی «اختلاف در عقیده، اتحاد در عمل» با هم همکاری کردند و رمز تداوم جنبش هم همین مسئله است.
از طرف دیگر باید دقت داشت که با اتفاقاتی که در طول یکسال اخیر افتاد، حاکمیت دیگر اصلاحطلبان را نخواهد پذیرفت. بهنظر میرسد که بازگشت آنها به قدرت زمانی امکانپذیر است که سیستم فعلی دگرگون شود. به لحاظ سیاسی هم صحیح نیست که حرف آخر اول زده شود. اکنون که رهبران جنبش مرتب بر قانون اساسی تاکید میکنند، حاکمیت اینگونه برخورد میکند. وای به روزی که آنها بخواهند دم از تغییر قانون اساسی و حذف ولایت فقیه بزنند.
نوع مواجههی حاکمیت با اعتراضهای یکسال گذشته، کار را به جایی کشانده است که پیروزی جنبش سبز لاجرم در سقوط سیستم فعلی است. حال این که پس از آن، مردم بخواهند یک «جمهوری اسلامی دموکرات» داشته باشند یا یک «جمهوری دموکراتیک سکولار» و یا هر چیز دیگری، بستگی به رایی دارد که در یک رفراندوم آزاد به صندوقها ریخته خواهد شد. بنابراین تا پیش از آن صحبت از این که پس از تغییر وضعیت موجود، چه چیزی باید باشد صحیح نیست چراکه هیچکسی نمیتواند بگوید قاطبهی مردم به دنبال چه چیزی هستند.
در بیانیهی هجدهم آقای موسوی اشاره شده: رای و خواست مردم منشا مشروعیت قدرت سیاسی است و جنبش سبز اعمال هرگونه صلاحیت خودسرانه و گزینشی تحت عنوان نظارت استصوابی را مغایر با قانون اساسی میداند. در جای دیگر نیز آمده اجرای تمامی اصول قانون اساسی و بهویژه اصول ناظر بر حقوق ملت، هدف و خواست تجدیدناپذیر و حتمی جنبش سبز است.
آیا خواست برگزاری انتخابات آزاد با احترام به قانون اساسی موجود قابل تصور است؟
قانون اساسی جمهوری اسلامی یک قانون اساسی دو وجهی است. یعنی هم مواردی در آن وجود دارد که میتوان با اتکا به آنها دموکراسی را از آن استخراج کرد و هم مواردی هست که آن را به سمت استبداد سوق میدهد.
بههمین خاطر است که اصلاحطلبان با استناد به این قانون اساسی، جمهوری اسلامی را نظامی بهطور ذاتی دموکرات میدانند و مصباح یزدی هم از آن تعبیر به «حکومت اسلامی» میکند. اینها هرکدام قسمتهایی از قانون اساسی جمهوری اسلامی را در نظر گرفته و از قسمتهای دیگر چشمپوشی میکنند.
اما با توجه به اینکه بهموجب قانون اساسی ولی فقیه اختیارات ویژهای دارد، حتی اگر ولایت «مطلقه» و «حکم حکومتی» را هم در نظر نگیریم، سمتوسوی جمهوری اسلامی ارتباط تنگاتنگی با خواست ولی فقیه حاکم دارد، اما این که آیا برگزاری انتخابات آزاد باتوجه به قانون اساسی امکانپذیر است یا خیر، فکر میکنم چندان اهمیت ندارد. در حال حاضر مسئلهی کلیدی، تاکید بر انتخابات آزاد است. انتخابات آزاد مسائلی را در دل خود دارد که بسیاری از مطالبات جنبش سبز را در برمیگیرد. آزادی فعالیت احزاب و مطبوعات یکی از پیششرطهای انتخابات آزاد است.
کشور ما اکنون دچار یک وضعیت حاد سیاسی است. از یکسو، یک جنبش اعتراضی گسترده وجود دارد و از سویی دیگر حاکمیتی که بههیچ عنوان حاضر به دادن امتیاز بهطرف مقابل نیست. حکومت به خوبی میداند که اگر کوچکترین امتیازی به مخالفان بدهد اولین مهرهی «دومینو» افتاده است و دیگر نمیتواند جلوی پیشرفت جنبش را بگیرد. از طرف دیگر هم آنها تا ابد نمیتوانند بر قدرت سرکوب خود تکیه کنند.
جمهوری اسلامی اکنون در یک موقعیت آچمز قرار دارد. نه میتواند با مخالفان توافق کند و نه میتواند آنها را از میان بردارد. عملکرد آنها نشان میدهد که خودشان هم واقعاً نمیدانند چه دارند میکنند و فقط به فکر گذراندن روزها به سلامت هستند.
فکر میکنم در مواجهه با چنین رژیمی باید ذرهذره پیش رفت. فعلاً تاکید بر برگزاری انتخابات آزاد بهتر از تغییر قانون اساسی است. بههر حال باید این نکته را در نظر بگیریم که قسمتی از معتقدان به جنبش سبز خواهان تغییر قانون اساسی نیستند، اما انتخابات آزاد مخرج مشترک تمام طیفهایی است که خود را ذیل جنبش سبز تعریف میکنند.
به گمان من در حال حاضر تمرکز روی ایدهآالها چندان راهگشا نیست، بلکه باید نگاهها را معطوف به واقعیتها و امکانات موجود کرد.
نظر شخصی من این است که انتخابات آزاد با استانداردهای بینالمللی با توجه به قانون اساسی فعلی امکانپذیر نیست، اما تکیه بر برگزاری انتخابات آزاد علیرغم این که در ظاهر نیازی به تغییر قانون اساسی ندارد، اما در بطن آن ضرورت تغییر قسمتهایی از قانون اساسی نهفته است.
در کل فکر میکنم وقتی کسی میخواهد جنبش سبز را تحلیل کند و یا برای آن نسخه بپیچد خوب است که تمام واقعیتها، امکانات و محدودیتها را در نظر بگیرد. اکنون سخن پیرامون یک جنبش واقعی اجتماعی است که در طول یکسال گذشته هزینههای زیادی پرداخته است.
در گفتمان رهبران جنبش سبز صحبت از کرامت انسانی و ارزشهای دینی مطرح میشود، اما تا امروز کمتر به بحث آزادیهای اجتماعی پرداخته شده است. آیا مخالفت با حجاب اجباری، حق شنیدن موسیقی غربی یا سایر مصادیق آزادیهای فردی را میتوان جزو خواستهای اصلی مردم دانست؟ آیا میتوان در شرایط حاضر، خروج از گفتمان لیبرالیسم اسلامی را مطرح کرد یا باید این مسایل را حاشیهای قلمداد کنیم؟
فکر میکنم جنبش سبز از این مسائل گذر کرده است. مباحثی چون اختیار نوع پوشش و آرایش پیش از انتخابات در شعارهای موسوی و کروبی مطرح شد. از دیگر سو هرچند این مسائل مهم هستند، اما در حال حاضر مسائل مهمتری وجود دارند. زمانی که حکومت در خیابان مردم را میکشد، زندانیان شکنجه میشوند و از هیچ حقی برخوردار نیستند طبیعی است که مباحث مربوط به آزادیهای اجتماعی در اولویت دوم قرار بگیرد.
از طرف دیگر اگر به جامعه و جوانان نگاه کنیم میبینیم که آنها پیرامون این مباحث در حال جنگ دائمی با حکومت هستند. نوع پوشش جوانان الان همهچیز هست به جز پوشش اسلامی. حتی نمونهی بعضی از لباسها و آرایشهایی را که جوانان ایرانی در خیابانها استفاده میکنند، فقط میتوان در شبکههای ماهوارهای مد پیدا کرد. بهطور کلی جوانان فرهنگ خاص خود را خلق کردهاند و حتی نوعی گفتار منحصر بهفرد برای خود ایجاد کردهاند که آشکارا در تضاد با فرهنگی است که از کودکی با آن بزرگ شدهاند.
بهنظرمن جنبش سبز یک سری بدیهیات دارد که اصلاً نیازی به بحث دربارهی آنها نیست و آزادیهای اجتماعی یکی از این مواردند.
یکی از ایرادات و کاستیهای بیانیهی هجدهم آقای موسوی، این است که به حقوق اقلیتهای مذهبی نپرداخته است.
هرکس که در جستوجوی عدالت است و بهصورت مسالمتجویانه، برای رسیدن کشور ایران به حاکمیت مردم بر سرنوشت خود حرکت میکند، عضوی از جنبش اعتراضی مردم ایران بهشمار میآید.
تاکید موسوی بر حضور همهی طیفهای فکری در جنبش سبز، بیانگر این است که هیچ تفکری در این جنبش دست بالا را ندارد.
این بخشی از عقاید و پاسخ مرتضی اصلاحچی به برخی از فعالان سیاسی است که در مقام تعریف هواداران جنبش سبز، خواستار مرزبندی مشخص با مخالفان قانون اساسی و حکومت اسلامی هستند.
مرتضی اصلاحچی، عضو سابق دفتر تحکیم وحدت، روزنامهنگار و فعال سیاسی است. با او گفتوگوی پیرامون خواستههای مخالفان دولت کردهام که میخوانید.
شما به تازگی از کشور خارج شدهاید و در فعالیتهای سیاسی بهطور مداوم شرکت داشتهاید. گروهی از نویسندگان موسوم به اصلاحطلب در خارج از کشور مخالفان رژیم حاکم را با نام اپوزیسیون خارج از کشور قلمداد میکنند. نویسندگان اصلاحطلب اعتقاد دارند کسانی که در خارج از کشور خواستار تغییر قانون اساسی و شکلگیری یک دمکراسی سکولار هستند از واقعیتهای کشور بیاطلاع هستند و بهخاطر سالها دوری، تحلیل درستی از خواستههای مردم ندارند. شما چه نظری دارید؟
باید به این مسئله توجه داشته باشیم که اتفاقهایی که پس از دهمین انتخابات ریاست جمهوری رخ دادند، معادلات سیاسی ایران را زیر و رو کردند. برای همین دیگر نمیتوان با ذهنیتهای سابق فضای سیاسی کشور را تحلیل کرد.
شاید تا پیش از انتخابات، این گفتهی اصلاحطلبان درون حکومت صادق بود؛ چراکه بهجز آنها بقیهی طیفهای مخالف در درون کشور، ظهور و بروز اجتماعی نداشتند، اما در طول یکسال گذشته حوادثی در کشور رخ داد که اکنون باید با دیدهی شک به این ادعا نگریست.
فارغ از فعالین سیاسی، اگر بخواهیم تعین اجتماعی جنبش سبز را حضور خیابانی مردم و شعارهای آنها در نظر بگیریم، متوجه میشویم که اتفاقاً اکثر کسانی که در داخل کشور خود را ذیل جنبش سبز تعریف میکنند، خواهان یک دموکراسی سکولار هستند.
اگر کشور شرایط طبیعی داشت، میشد با در نظرگیری مولفههای بهخصوصی کاملاً ترکیب هویتی جنبش سبز را مشخص کرد، اما در حال حاضر تنها چیزی که میتوان از طریق آن قضاوت کرد استقبال مردم از شعار ها است. بنابراین با درنظرگیری این مولفه اتفاقاً باید گفت کسانی که هنوز معتقدند مردم خواهان یک «ولایت فقیه صالح» هستند، واقعیتهای کشور را در نظر نمیگیرند.
در تظاهراتهای مردم، یک شعار اصلی وجود داشت و آن «مرگ بر اصل ولایت فقیه» بود. از کنار این شعار نمیتوان به راحتی گذشت. اگر مردم فقط علیه ولی فقیه فعلی شعار میدادند، میشد گفت که آنها با «مصداق» ولی فقیه مشکل دارند و نه با «مفهوم» آن. شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه، نشان میدهد که آنها دیگر حاضر نیستند این سیستم را بپذیرند.
از طرف دیگر ما شاهد بودیم که طیفی از اصلاحطلبان از مردم دعوت کردند که در تظاهراتها شعارهای «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» و «هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران» سر بدهند. در برابر اما مردم از شعارهای «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» و «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» استقبال کردند.
حال ممکن است عدهای از این شعارها صرف نظر کنند و این مسئله را که آقایان موسوی و کروبی، رهبران جنبش سبز هستند را دلیلی بر پذیرش عقیدهی آنها از سوی مردم بگیرند، اما خود آقای موسوی بهخوبی میداند که این چنین نیست؛ چرا که وی در بیانیهی هجدهم خود به درستی مطرح کرد که انتخاب او از سوی قسمتی از مردم انتخاب میان «بد و بدتر» بوده است.
از طرف دیگر تاکید موسوی بر حضور همهی طیفهای فکری در جنبش سبز، بیانگر این است که هیچ تفکری در این جنبش دست بالا ندارد.
به هر صورت اما شواهد اجتماعی نشان میدهد که طیف سکولار اگر نه اکثریت جنبش سبز لااقل قسمت قابل توجهی از آن است و در صورت حذف آنها این جنبش قطعاً شکست خواهد خورد.
تاکنون نیز کسانی که مدعیاند اعضای جنبش سبز قائل به حفظ قانون اساسی و ولایت فقیهاند هیچ مدرکی برای مدعای خود ارائه نکردهاند. من از آقای مهاجرانی که به شدت روی این مسئله مانور میدهد خواهش میکنم که یک دلیل بیاورد تا ما متوجه شویم ایشان بر چه مبنایی میگوید جنبش سبز معتقد به ولایت فقیه است. چیزی که من در طول یکسال گذشته در ایران دیدم خلاف این را نشان میداد.
رفتار جدی و مصمم آقایان موسوی و کروبی به روشنی نشان داده که رفتار سیاسی آنها با رفتار تسلیم و سکوت آقای خاتمی در برابر ولی فقیه متفاوت است، اما گویا در اندیشهی سیاسی آقایان، ولی فقیه کنونی دارای کژی و خطاست ولی ایدهی ولایت فقیه بهگونهای که در قانون اساسی آمده دارای نقص نیست.
گروهی معتقدند در بهترین حالت، جنبش سبز بهدنبال نوعی لیبرالیسم اسلامی است تا گروههای وفادار به قانون اساسی را در حاکمیت جای دهد. از یکسو همراهان جنبش سبز معتقدند نمیتوان توقع بیشتری از فعالان سیاسی داخل مرزهای کشور داشت. در این مورد چه نظری دارید؟
نمیتوان گفت که تاکید آقایان موسوی و کروبی بر قانون اساسی و ولایت فقیه از روی عقیده است و یا بهخاطر شرایط خاص کشور؛ اما اگر از سر عقیده هم باشد که بهنظر میرسد چنین است، هیچ اشکالی ندارد. هرکسی حق دارد هرگونه که میخواهد فکر کند. از طرف دیگر من که سکولار هستم با شناختی که از میرحسین موسوی داشتم در انتخابات به او رای دادم و پس از آن هم از وی دفاع کردم. چراکه معتقدم او هیچگاه به رای مردم خیانت نخواهد کرد؛ اما اینکه انتظار داشته باشم وی عقیدهی خود را کنار بگذارد توقع بیجایی است.
باید به این نکته توجه داشته باشیم که لازم نیست همه مثل هم فکر کنند تا بتوانند در کنار یکدیگر فعالیت کنند. جنبش سبز، تجربهی موفقی از رواداری اجتماعی بود. طیفهای مختلف سیاسی با استراتژی «اختلاف در عقیده، اتحاد در عمل» با هم همکاری کردند و رمز تداوم جنبش هم همین مسئله است.
از طرف دیگر باید دقت داشت که با اتفاقاتی که در طول یکسال اخیر افتاد، حاکمیت دیگر اصلاحطلبان را نخواهد پذیرفت. بهنظر میرسد که بازگشت آنها به قدرت زمانی امکانپذیر است که سیستم فعلی دگرگون شود. به لحاظ سیاسی هم صحیح نیست که حرف آخر اول زده شود. اکنون که رهبران جنبش مرتب بر قانون اساسی تاکید میکنند، حاکمیت اینگونه برخورد میکند. وای به روزی که آنها بخواهند دم از تغییر قانون اساسی و حذف ولایت فقیه بزنند.
نوع مواجههی حاکمیت با اعتراضهای یکسال گذشته، کار را به جایی کشانده است که پیروزی جنبش سبز لاجرم در سقوط سیستم فعلی است. حال این که پس از آن، مردم بخواهند یک «جمهوری اسلامی دموکرات» داشته باشند یا یک «جمهوری دموکراتیک سکولار» و یا هر چیز دیگری، بستگی به رایی دارد که در یک رفراندوم آزاد به صندوقها ریخته خواهد شد. بنابراین تا پیش از آن صحبت از این که پس از تغییر وضعیت موجود، چه چیزی باید باشد صحیح نیست چراکه هیچکسی نمیتواند بگوید قاطبهی مردم به دنبال چه چیزی هستند.
در بیانیهی هجدهم آقای موسوی اشاره شده: رای و خواست مردم منشا مشروعیت قدرت سیاسی است و جنبش سبز اعمال هرگونه صلاحیت خودسرانه و گزینشی تحت عنوان نظارت استصوابی را مغایر با قانون اساسی میداند. در جای دیگر نیز آمده اجرای تمامی اصول قانون اساسی و بهویژه اصول ناظر بر حقوق ملت، هدف و خواست تجدیدناپذیر و حتمی جنبش سبز است.
آیا خواست برگزاری انتخابات آزاد با احترام به قانون اساسی موجود قابل تصور است؟
قانون اساسی جمهوری اسلامی یک قانون اساسی دو وجهی است. یعنی هم مواردی در آن وجود دارد که میتوان با اتکا به آنها دموکراسی را از آن استخراج کرد و هم مواردی هست که آن را به سمت استبداد سوق میدهد.
بههمین خاطر است که اصلاحطلبان با استناد به این قانون اساسی، جمهوری اسلامی را نظامی بهطور ذاتی دموکرات میدانند و مصباح یزدی هم از آن تعبیر به «حکومت اسلامی» میکند. اینها هرکدام قسمتهایی از قانون اساسی جمهوری اسلامی را در نظر گرفته و از قسمتهای دیگر چشمپوشی میکنند.
اما با توجه به اینکه بهموجب قانون اساسی ولی فقیه اختیارات ویژهای دارد، حتی اگر ولایت «مطلقه» و «حکم حکومتی» را هم در نظر نگیریم، سمتوسوی جمهوری اسلامی ارتباط تنگاتنگی با خواست ولی فقیه حاکم دارد، اما این که آیا برگزاری انتخابات آزاد باتوجه به قانون اساسی امکانپذیر است یا خیر، فکر میکنم چندان اهمیت ندارد. در حال حاضر مسئلهی کلیدی، تاکید بر انتخابات آزاد است. انتخابات آزاد مسائلی را در دل خود دارد که بسیاری از مطالبات جنبش سبز را در برمیگیرد. آزادی فعالیت احزاب و مطبوعات یکی از پیششرطهای انتخابات آزاد است.
کشور ما اکنون دچار یک وضعیت حاد سیاسی است. از یکسو، یک جنبش اعتراضی گسترده وجود دارد و از سویی دیگر حاکمیتی که بههیچ عنوان حاضر به دادن امتیاز بهطرف مقابل نیست. حکومت به خوبی میداند که اگر کوچکترین امتیازی به مخالفان بدهد اولین مهرهی «دومینو» افتاده است و دیگر نمیتواند جلوی پیشرفت جنبش را بگیرد. از طرف دیگر هم آنها تا ابد نمیتوانند بر قدرت سرکوب خود تکیه کنند.
جمهوری اسلامی اکنون در یک موقعیت آچمز قرار دارد. نه میتواند با مخالفان توافق کند و نه میتواند آنها را از میان بردارد. عملکرد آنها نشان میدهد که خودشان هم واقعاً نمیدانند چه دارند میکنند و فقط به فکر گذراندن روزها به سلامت هستند.
فکر میکنم در مواجهه با چنین رژیمی باید ذرهذره پیش رفت. فعلاً تاکید بر برگزاری انتخابات آزاد بهتر از تغییر قانون اساسی است. بههر حال باید این نکته را در نظر بگیریم که قسمتی از معتقدان به جنبش سبز خواهان تغییر قانون اساسی نیستند، اما انتخابات آزاد مخرج مشترک تمام طیفهایی است که خود را ذیل جنبش سبز تعریف میکنند.
به گمان من در حال حاضر تمرکز روی ایدهآالها چندان راهگشا نیست، بلکه باید نگاهها را معطوف به واقعیتها و امکانات موجود کرد.
نظر شخصی من این است که انتخابات آزاد با استانداردهای بینالمللی با توجه به قانون اساسی فعلی امکانپذیر نیست، اما تکیه بر برگزاری انتخابات آزاد علیرغم این که در ظاهر نیازی به تغییر قانون اساسی ندارد، اما در بطن آن ضرورت تغییر قسمتهایی از قانون اساسی نهفته است.
در کل فکر میکنم وقتی کسی میخواهد جنبش سبز را تحلیل کند و یا برای آن نسخه بپیچد خوب است که تمام واقعیتها، امکانات و محدودیتها را در نظر بگیرد. اکنون سخن پیرامون یک جنبش واقعی اجتماعی است که در طول یکسال گذشته هزینههای زیادی پرداخته است.
در گفتمان رهبران جنبش سبز صحبت از کرامت انسانی و ارزشهای دینی مطرح میشود، اما تا امروز کمتر به بحث آزادیهای اجتماعی پرداخته شده است. آیا مخالفت با حجاب اجباری، حق شنیدن موسیقی غربی یا سایر مصادیق آزادیهای فردی را میتوان جزو خواستهای اصلی مردم دانست؟ آیا میتوان در شرایط حاضر، خروج از گفتمان لیبرالیسم اسلامی را مطرح کرد یا باید این مسایل را حاشیهای قلمداد کنیم؟
فکر میکنم جنبش سبز از این مسائل گذر کرده است. مباحثی چون اختیار نوع پوشش و آرایش پیش از انتخابات در شعارهای موسوی و کروبی مطرح شد. از دیگر سو هرچند این مسائل مهم هستند، اما در حال حاضر مسائل مهمتری وجود دارند. زمانی که حکومت در خیابان مردم را میکشد، زندانیان شکنجه میشوند و از هیچ حقی برخوردار نیستند طبیعی است که مباحث مربوط به آزادیهای اجتماعی در اولویت دوم قرار بگیرد.
از طرف دیگر اگر به جامعه و جوانان نگاه کنیم میبینیم که آنها پیرامون این مباحث در حال جنگ دائمی با حکومت هستند. نوع پوشش جوانان الان همهچیز هست به جز پوشش اسلامی. حتی نمونهی بعضی از لباسها و آرایشهایی را که جوانان ایرانی در خیابانها استفاده میکنند، فقط میتوان در شبکههای ماهوارهای مد پیدا کرد. بهطور کلی جوانان فرهنگ خاص خود را خلق کردهاند و حتی نوعی گفتار منحصر بهفرد برای خود ایجاد کردهاند که آشکارا در تضاد با فرهنگی است که از کودکی با آن بزرگ شدهاند.
بهنظرمن جنبش سبز یک سری بدیهیات دارد که اصلاً نیازی به بحث دربارهی آنها نیست و آزادیهای اجتماعی یکی از این مواردند.
۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه
۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)